اپیزود پنجاه و پنجم از پادکست فارسی چنل بی به نام ساحرهسوزی» داستان نی را روایت میکنه که در گینهی نو به جرم جادوگری سوزانده میشن. بنا به گزارشی که این اپیزود تعریف میکنه و به قلم یک خبرنگار ماجراجو نوشته شده، در گینهی نو باور عموم بر اینه که مرگ یا به خاطر کهولت سن اتفاق میفته یا پای عاملی شرور درمیونه. این عامل شرور هم معمولا یک زنه. قهرمان این اپیزود زنی هست ب اسم مونیکا. پونزده سال پیش مونیکا هم به اتهام جادوگری در شرف زنده زنده سوزانده شدن به دست اقوام و همشهری هایش قرار میگیره اما خوشبختانه میتونه فرار کنه و خودش را نجات بده. داستانش هم این بوده که مونیکا فرزند ارشد خانواده بوده و بعد مرگ پدرش اموال بهش میرسیده. برادرش برای تصاحب اموال مونیکا را متهم به جادوگری و کشتن پدر میکنه و اقوام و آشنایان هم میگن لابد همین است و غیر این نیست و باید برای از بین بردن اهریمن و پاک کردن جامعه از فساد این زن را بسوزانند و چه خیری از این بالاتر و چه معروفی از این واجبتر. مونیکا بعد این اتفاق نمیتونه نسبت به اون چه که سر این ن میاد بیتفاوت باشه و یک گروه مستقل تشکیل میده برای نجات این ن که البته توانش نسبت به وسعت این جهالت و عمق این جنایت خیلی کمه.

این اپیزود برای من تا به این جا جالبترین اپیزود چنل بی بوده. این گزارش پر از نکتههای قابل تامله و اگه دقت کنیم بخشهایی از اون روایتکنندهی حال و روز فردی و جمعی ما هم هست. مثلا یک جایی مونیکا تعریف میکنه که چطور این اتفاق باورهایش را زیر و رو میکنه، یعنی وقتی ساحرهسوزی دامن خودش را هم میگیره. مونیکا میگه قبل این من هم مثل همه فکر میکردم این زنها عامل مرگ و درگیری و فساداند. ذرهای در این باورم تردید نداشتم. من سوزاندن اونها و پاک کردن جامعه از وجود شر را وظیفه میدونستم و در این کار جرم و خشونتی نمیدیدم اما وقتی این اتفاق برای خودم افتاد فهمیدم این باور هیچ پایه و اساسی نداره، فهمیدم پای جادوی سیاه و نیت تبهکارانهای درمیان نیست و فقط سواستفاده از جهل و باوری پوچه مونیکا با گوشت و پوستش دروغ بودن این ادعاها و بیگناهی تمام نی را که تا اون موقع سوزانده شده بودند حس میکنه و میفهمه. مونیکا میگه دردناکتر و ترسناکتر از سوزانده شدن فروریختن باورهایش بود.

ما همه مونیکاییم. تا وقتی که توی کروزهای خوشگل یا قایقهای امنمون در دریا شناوریم از آفتاب لذت میبریم، ماهی میگیریم و سرگرم زندگی هستیم. میبینیم قایقهایی میخورند به صخره و خرد میشن و ما عصبانی میشیم که سرنشینهاشون آرامش ما را بهم میزنند. اما امان از روزی که خودمون بخوریم به صخرههای واقعیت. حوادث اخیر کشور برای خیلیها حکم صخرههای واقعیت را داشت اما خیلیها همچنان چشمهاشون را به روی واقعیت بستهاند، توجیه میکنند ، تطهیر میکنند، به خیال خودشان دلیل میارند. اما با بستن چشم نمیشه از مقابل صخرهها گذشت. جایی که فقط با گرفتن انگشت اشاره به سمتت میتونن به جادوگری متهم کنند هیچکس از خطر سوزانده شدن در امان نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها