من هم مثل حق تعالی یک روز از هفت روز هفته را استراحت میکنم. امروز روز استراحت بود. صبحم را با کلیدر آغاز کردم. دارم جلد چهارم را تمام میکنم. صبحانه را لفت دادم. وبگردی کردم. پیش از ظهر برای یک ساعت قانون روز هفتم را زیر پا گذاشتم و یک کاری که البته دلچسب بود انجام دادم. بعد چند روز برای ناهار چیزی که دوست داشتم خوردم. زودتر از معمول، چون باید به سانس ساعت یک و نیم "هت تریک" می رسیدم. هت تریک را به سفارش یکی که میگفت برای آرامش روح و روان خوب است انتخاب کردم اما الان که دیدهامش نمیدانم دقیقا باید از کجایش آرامش میگرفتم. فیلمی نبود که از دیدنش پشیمان باشم مخصوصا که دو تا عشق سینماییام یعنی امیر جدیدی و صابر ابر درش بازی میکردند. همین که از سینما بیرون آمدم باران با دانههای درشتش شروع شد. وقتی از ایستگاه مترو بیرون آمدم باران هوای تمیز و آسمان آبی و پرندهای مست به جا گذاشته بود. مسیری را پیاده آمدم با صدای علیرضا قربانی. رسیدم، از جلوی آینه که رد شدم دیدم پوستم مثل هوای پس از باران شده. آرایشم هم بهم نشسته و هنوز تازه است. لوازم آرایش هم که به این گرونی، منم که بعد چند وقت دست برده بودم بهشان، دلم نیامد بشورمشان. حیف است خب. لباسهایم را عوض کردم و کوله و لپ تاپم را برداشتم و با مانتوی سبز و کفش قرمز و روسری بزرگ گل گلی ترکمنی زدم بیرون. برای خودم قهوه خریدم با کوکی و تا کتابخانه قهوهام را بو کردم. جای محبوبم توی کتابخانه خالی بود. چند دقیقه بعد من بودم و قهوه و صدای مرشد. فایلهای صوتی یک دوره 16 جلسهای از کلاسهای جمعیاش به دستم رسیده. گوش میدهم، یادداشت برمیدارم و قهوه و کوکی میخورم. یک فایل دو ساعته است. بعدش اگر زنده باشم برمیگردم و دستکشی را که در حال بافتنش هستم دست میگیرم و هم زمان موسیقی یا پادکست گوش میدهم. شاید قبل خواب باز هم کمی کلیدر بخوانم.

فکر کنم این تنها روزانهنویسی این وبلاگ است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها