من شاید برخلاف اکثر آدم‌ها بعد یک سنی که نمی‌دونم دقیقا چه سنی بوده تا الان که اینو می‌نویسم همیشه احساس کردم بدهکار روزگارم. یادم نمیاد آخرین باری را که درباره‌ی شرایط خودم پرسیده باشم "چرا"، مگر اینکه مخاطبش خودم بوده باشم. یعنی علت هر بلایی را هم که سرم اومده تو خودم جست‌و جو کردم. البته تا دلت بخواد به خاطر رنج‌های معصومانه‌ی آدم‌ها لگد زدم زیر بساط روزگار و شاکی شدم. اصلا احتمالا علت این حس دِینم به دنیا همین بوده که می‌دونم من هم می‌تونستم هیچ کدوم از این‌هایی که الان دارم را نداشته باشم، مثل خیلی‌های دیگه. شاید هم این حس دِین را در واقع به آدم‌هایی دارم که تو این تقسیم و سهمیه‌بندی ناعادلانه بهشون خیلی کمتر از من رسیده. اصلا همین واژه‌ی بخت» از بخش» میاد، در عربی هم قسمت، یعنی سهمت از لذت، رنج، خنده، گریه، خانواده‌ی خوب، بیماری و . سهمی که در داشتن یا نداشتنش نقشی نداشتی.

این که حس ‌کنی تو این قسمت کردن بهت سهم خوبی رسیده تا حالا، یک روی خوب داره و یک روی بد. باعث میشه شکرگزار باشی و حسرت زندگی‌های دیگران را نخوری. از طرفی هم همیشه تو دادگاه درونت یک لنگه پا ایستادی و داری جواب پس می‌دی که کجا فرصت سوزوندی.

این روزها یک پرونده‌ی جدید روی میز قاضی دارم، حق داشتن وکیل هم ندارم، درست چند هفته بعد روز تولدم که به خودم قول داده بودم کمی با خودم مهربان‌تر باشم، اما این اولین بار نیست که همچین پرونده‌ای واسم به جریان میفته. ده سال پیش دقیقا تو همچین روزهایی در شرایطی مشابه سوال همین بود: آیا فرصت یکی از ناب‌ترین تجربه‌های زندگیت را سوزوندی؟ آیا انتخاب درستی بود؟ آیا روزگار دوباره بهت همچین فرصتی خواهد داد؟

ده سال پیش این ماجرا به یک افسردگی 6 ماهه انجامید که با یک چرخش بزرگ تو زندگی تونستم خودمو از باتلاقش بکشم بیرون اما این بار شرایط به مراتب سخت‌تره چون حالا 10 سال بزرگ‌ترم با اختیارات بیش‌تر و نقش بخت خیلی کم‌رنگ‌تره. قاضی درونم مدام چکشش را روی میز می‌کوبه و میگه: " تو انتخاب کردی! از انتخابت دفاع کن". اما من هیچ دفاع محکمه‌پسندی ندارم. در واقع فقط زمان مشخص می‌کنه که آیا از این فرصت گذشتم برای فرصتی بزرگ‌تر یا همه چیو به باد دادم. اون‌هایی که متوسل به فال و طالع‌بینی و . میشن را درک می‌کنم. این انتظار کشنده است. دلت می‌خواد یکی بیاد و بگه نترس، ادامه بده، طالعت بلنده، هنوز بهترین‌های زندگیتو ندیدی. . خودم هم گاهی فال حافظ می‌گیرم و میاد:

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند                گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها