هیچ سالی تحمل سالگرد انقلاب این قدر برایم سخت نبوده. خانه هستم و تلویزیون روشن است، صدای سرودهای انقلابی در خانه بلند است، اگر نه، باید تحلیلهای تاریخی ی از درون و بیرون نظام را بشنوم یا کنجکاوی بشاندم پای یک مستند تاریخی از انقلاب و گرد سیاه غم بشیند به تمام وجودم با دیدن هر لبخند در خیال پیروزی، هر نگاه مشتاق، هر مشت مطالبهگر و هر خونی که به امیدی میریخت.

کاش آدم رفتن بودم، کاش از آن آدمهایی بودم که می گویند جهانوطن هستند یا دست کم وطن برایم عوض کردنی بود. علاوه بر دلبستگیهای خانوادگی و بیشتر از آن من دلبسته خاکم. نمی گویم عاشق این مملکت و مردمش هستم اما به آن وابستهام مثل حیوانی وابسته به محیط زیستش. مثل ماهی هستم که هر جایی خارج از این مرزها برایش خشکی است. حتی همیشه مشتاق سفر به کشورهایی هستم که در عین تفاوت تجربه زیسته مشابهی با مردمش احساس میکنم. هیچ وقت نتوانستم درک کنم که چطور میشود عاشق آدمی از یک کشور دیگر شد و به زبانی غیر زبانمادری ابراز احساسات کرد. اشتراک من با هموطنهایم فقط در مرز جغرافیایی نیست. ما در یک روح مشترک زندگی میکنیم یا لااقل من همچین حسی دارم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها